نام شعر: ((حصرت))

 

سالها زندان به یک جسم مثالی داشتم

گویی ام چیزی شبیه زندگانی داشتم

آرزو های فراوان خستگیِ بی شمار

حصرت دیدارایام نهانی داشتم

چشمه ام خشکیدوبرخاکی نشستم ناگزیر

چشم امیدی به یک یار قدیمی داشتم

درگذشت ایام وخواب این جهانی ام  گذشت

دادم از کف آنچه را در آن جواني داشتم

حصرت و افسوس کرده کوله ام راپرولی

انتظار دیدن ابرو کمانی داشتم

بس که بدکردم بشد این سرنوشتم اینچنین

یاحسین گاهی منم اشك نهاني داشتم

تشنه ام عریان در این خاکم نهان

کاش من موقوفه ای بهر جهانی داشتم

من که اکنون همنشین حصرتم

اندر این دنیا منم جا و مقامی داشتم

کاش بهر من کنید یک چند آیه هدیه ای

چونکه غفلت از نشانه هاي بيشماري داشتم

این که  خفته اندر این خاک گران

بهزاد باشد که کاش به من نهايي داشتم

 

 

 


 

شادی روح خادم سیدالشهداء کربلایی حاج حسن بهزادنسب صلواتفدائی حضرت مهدی (عج) در جمعه نوزدهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 1:30 موضوع اشعار و دلنوشته های علی بهزادنسب | لینک ثابت