مي رسد ماهي كه تابان ميشود

منجي عالم نمايان ميشود

درميان خستگي ما همه

يك نفر آيد كه سلطان ميشود

آري از بين همه ظلم وستم

باغباني حاكم كل ني ستان ميشود

ميشود نزدش نشست و گريه كرد

ميشود از شادي گاهي خنده كرد

ميشود بهر مناجات خدا

هم ندا با او به رب هم پيله كرد

كرد خواهش كه ببخش اي يار من

باز هم كار خطايش بارمن

من گنه كردم چرا او اينچنين

ميزند زجه خداي من ببين

اي فلك چرخت شود از هم برون

زخم هايت كرد قلبش دون دون

آسمان آن وجود بي مثال

گشت همچون رود تشنه چال چال

 

 

نام شعر: مشتاقان (سروده شده در ۲۲/۶/۱۳۹۲ ساعت۳:۲۰)

چه بگویم که دلم مست می دلدار است

اندر این بادیه چندیست که او بیمار است

شب جمعه برسید شوق دو صد بیدار است

چه بسا روز دگر روز خوش دیدار است

جمع مشتاق همه سرخوش یک دیدارند

اشک شوق شسته رخ و منتظر غمخوارند

زیر لب زمزمه ای کاش بیاید فردا

غم از این وادی هجران بگشاید فردا

خیمه غربت خود جمع نماید فردا

نغمه ی وصل وصالی بسراید فردا

وصف مشتاق چو بهزاد بگوید فردا

 ره را ریسه زده خوب بشوید فردا....

 

 

 شعرمو هدیه میکنم به آقام انشاء الله هرچی زودتر بیاد که از  اون روز به بعد معنی زندگی واقعی رو همه درک میکنند.

سخن یار

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مشتاقان

ساقی مستان بیا

چشم انتظار

من یا اهریمن 

   

 

 


ادامه مطلب

 

شادی روح خادم سیدالشهداء کربلایی حاج حسن بهزادنسب صلواتفدائی حضرت مهدی (عج) در سه شنبه دهم دی ۱۳۹۲ ساعت 1:16 موضوع | لینک ثابت