اشعار خودم کجکولی از عبرت ها

نام شعرم: نقاش غم کشیده (ساعت ۵:.. ۵/۹/۹۲

رسیده به انتها این زندگانیم

باشیب فراوان گذر کرد جوانیم

کم کم به خاک ولحد می رسانیم

ای زمانه کشان کشان به کجا می کشانیم

آنی که روزی درد وقدیم حرف دل بوده ام

اکنون رسیده به زخم دل واز کسان پوشیده ام

با اینکه نقاش لحظه ای من نبوده ام

اما چه بسیار غم دنیا کشیده ام

من که دمی مست و هرگز نبوده ام

سیاه مست زجر دنیا را چشیده ام

آنان که یاران پروانه بود در نگاه من

خاموش کرده اند شمع پناه من

با این گمان که کوه است تکیه گاه من

پشت کردم به دیوار خرابه من

اینک که گشته ام به زیر ویرانه من

خوردم زمین از آن سو که بود تکیه گاه من

تیغ زمانه وفا نکرد چو آنکه برادرم بود ورفت

به این نشان که خط رگم دید ورفت

برحال من یکی خندید و رفت

هرکس که غنچه ای یافت چید ورفت

آن ناله ای که بود همنوا مرا

کنون گشته یک ناله در صدا مرا

درد چوبسیار داد جلا مرا

مرگ هم میزند صدا در خفا مرا

درد دلم به بیانم نمیرسد

تقصیر من نیست که صدایم نمیرسد

شعله ی جگر به کامم نمیرسد

بهزادم وزبانم نمیرسد

نام شعر: دلگیرم (۲/۸/۱۳۹۲ ساعت ۳:۴۵ بامداد)

من آن تنهای بی باکم که از یاران کمی پاکم

چه لبریزست ز نم خاکم برای یار چالاکم

ولی حالم که میداند؟برای من که می خواند؟

به یاد من که می ماند؟غم از من را که می راند؟

منم تنها که دلگیرم زاهل معرفت همی سیرم

چه کس گوید که من پیرم بگویم کاش من میرم

من آن اُزلت نشین باشم زدنیابیم غمین باشم

همان دل سرد کین باشم بلی من اینچنین باشم

که میداند غم من چیست؟نگاه سرد من باکیست

دگر نای ندایم نیست که من مُردم صدایم نیست

صباحم سردوتاریک است مسیرم تنگ وباریک است

شبم خاموش ودلگیراست زگام من زمین سیراست

منم بهزاد دلخسته که چشم خود دگر بسته

از اینجا اودگر رسته ولی با قلب بشکسته

نام شعر: زبان دل

من زبانم ای جهان گوش کنید درد دنیا در نهان نوش کنید

خنده ام جور هزاران فتنه است چشمه ام سرشار خون سینه است

شهرت فرهاد در دامان من قصه مجنون در چشمان من

زخم من را درد دل نامیده اند بی دلان بر رنج من خندیده اند

آنکه من را درک کرد دیوانه شد زندگی را او دگر بیگانه شد

شد دگر تقدیر من هم اینچنین نزد هر بیگانه گشتم در زمین

در من است شوق هزاران بندگی هرکه را باشم نی است شرمندگی

خسته ام در دامن هر رهگذر تشنه ام اندر لب تنها گذر

من همانم اقتدا کرده به من خسرو و فرهاد و مجنون کهن

عاشقم من عاشق دل خسته ام چشم از لیلی وشیرین بسته ام

ای هزاران ادعا اندر لبت هرچه گویم بهر تو باشد کمت

قلب من شد تکه تکه در زمین عقل من بیگانه گشته بهر دین

تکه های قلبم اندر گوشه ای

دارم اندر نزد هر کس پوشه ای

تکه ای دارم همی دست فلان

تکه ای دیگر ز قلبم نزد ان

چون نباشدعشق هم منهم نی ام عاقلان دیوانه ی زنجیریم

شاعران وصفم فراوان گفته اند لیک کام من همی نگرفته اند

این زمانه در زبانم ای جهان

از ستم ها گشته این قدم کمان

هرکه بینی لاف من را می زند اندر آن صور دروغین می دمد

هرکه گوید عاشق است اندیشه کن بشنو از او لیک تو باور نکن

اولین رسمم بود باشی ملول

تو نخواهی هر سخن از بهر گول

اولین شرطم وفای سینه است

این همان دشمن زهرچه کینه است

بخشش است شرط نخست و اولین نکته های مطلبم را ریز بین

مُهر من هرگز نخورده بر قفا آنکه بشکسته دلی اندر وفا

گشته پیدا عاشقی معشوق نیست

آنکه طالب باشد و مطلوب نیست

آنکه باشد بر لبش این زمزمه عاشقم من عاشقم بی واهمه

نام او بهزاد و نیک اندیشه خو

دارد او قلبی لطیف چون بال قو

نیست هرگز لحظه هایش آرام خسته است و آمده بر روی بام

کیست آغوشش بگیرد لحظه ای روی او بوسه گزارد گوشه ای

عاشقش باشد که او دیوانه است رسم عشق تنهاشدن در خانه است

عشق یک رویه یقین باطل بود کیست قلبش بهر من مایل بود؟؟

این پستم یکم از حرف دل خودمه که یک قصه رفاقتی بود که ظاهری بود......... که درقالب چند بیت شعر نوشتم و اسمشو (گرگ و میش) گزاشتم ربطی به موضوع وبم هم نداره برا همین ادامه مطلبش رمز داره که هرکی از دوستان که خواست بگه بهش بدم بخونید ونظر بدید............. بقیه اشعارم هم کلیک کنید تا باز بشه حتما نظرتونو برام بنویسید ...............

گرگ و میش

عبرت (حکایت جوان و پیر مرد)

سختی

تنهای خسته..............

زبان دل

شعرسنگ قبرم به نام((حصرت))

دلگیرم

نقاش غم کشیده


ادامه مطلب

 

شادی روح خادم سیدالشهداء کربلایی حاج حسن بهزادنسب صلواتفدائی حضرت مهدی (عج) در سه شنبه پنجم آذر ۱۳۹۲ ساعت 21:52 موضوع | لینک ثابت


نام شعر: نقاش غم کشیده. شاعر علی بهزادنسب

نام شعر: نقاش غم کشیده

رسیده به انتها این زندگانیم

باشیب فراوان گذر کرد جوانیم


برچسبها: اشعار علی بهزادنسب


ادامه مطلب

 

شادی روح خادم سیدالشهداء کربلایی حاج حسن بهزادنسب صلواتفدائی حضرت مهدی (عج) در سه شنبه پنجم آذر ۱۳۹۲ ساعت 1:42 موضوع اشعار و دلنوشته های علی بهزادنسب | لینک ثابت


اشعاری از خودم در رثای امام حسین(ع)

(برای خواندن شعرم با نام «کیستم من..........»در رثای امام حسین ع به ادامه مطلب برید.....این چند بیت هم از خودم هدیه میکنم به صاحب الزمان عج)

نام شعر(که یکی از عزیزانم برا این شعر انتخاب کرد):

(به عشق مهدی عج)

انا العاشق ولکن این معشوق

کمن یرزق ولکن لیس مرزوق

الهی لیس محبوبی جواری

لکان الوصف عاجز فی لسانی

هو المعشوق انا العاشق الهی

لماذا حاصل هذا الفراقی

الهی انت مولایی وربٌی

واین صاحب نفسی و امری

انا السائل ولکن این مَسول

کمن واصل ولکن لیس مَوثول(وصل شده)

واَنٌ العلم لایکفی لقلبی

بل الایصال بالمعشوق امری

الهی انت ربٌی لیس غیرک

و هل لایطلب من لیس غیرک؟؟؟؟

نام شعر: قصٌه غُصه

میخام یه چیزایی بگم... بغض شمارو بشکونم

کم کم یه روضه بخونم... قلب خدارو بشکونم

فقط یه لحظه گوش کنید...چراغ هارو خاموش کنید

ببندید این چشماتونو...رها کنید دلا تونو

آه امان کرب و بلا... قصه خاک وبچه ها

قصه بارون خدا... قصه تیروخیمه ها

قصه خشکی لبها... قصه ساقی خدا

قصه تلخ حال ما... قصه داغ کربلا

قصه حُر تو نینوا... توبه اون پیش آقا

قصه دستمال بابا... قصه شوق شهدا

قصه سوز و درد و آه... خون خدا تو قتلگاه

قصه کرار علی... شبیه ترین به نبی

قصه تشنه کوچولو... تیرسه شعبه به گلو

قصه شرمنده شدن... معدن غمها بشدن

قصه یاران خدا... ذبح تموم لاله ها

قصه ساقی توی آب... نخوردن یه قطره آب

قصه تزئیین بدن...با تیرو نیزه و مِحَن

قصه مادرو دیدن... یکبار داداش رو شنیدن

قصه خیمه عمو... گریه ما برای او

قصه کشتن بابا... وداع اون تو خیمه ها

قصه شاه عرش و فرش... پر شدن لب از عطش

قصه خون آسون... آتیش زدن به حالمون

قصه داغ خیمه ها... فرار کنید آی بچه ها

قصه خار به پای ما... حمله دیوٌ به باغ ما

قصه دو طفل کوچیک... آسمون سرد و تاریک

قصه آب آوردن و... تو قتلگاه دویدن و

قصه ناله بابا... یادم کنید آی شیعه ها

قصه بند و دست ما... سوار ناقه شدنها

قصه قرآن بابا... مگر نمیشنوید شما؟

قصه کفر مردمها... سر بابا تو میدونها

قصه خولی پلید... زنش چی دید رنگش پرید؟

قصه مجلس شراب... اون خطبه های ناب ناب

قصه بازار یهود... یک تکه سنگ اومد فرود

قصه تازیانه ها... عمه میخورد بجای ما

قصه زینب و بابا... سر رو شکست مثل بابا

قصه برگشت ماها... به کربلا پیش بابا

قصه گریه رباب... لالایی های وقت خواب

قصه طوفان چشمها... رقیه نیست پیش ماها

قصه درد و دل ما... بابا کجا بودی شما؟

قصه مارو شنیدی... خودت که داشتی می دیدی

دیدی زن یهودی رو... دیدی طناب خونی رو؟

دیدی رقیه گم شده... پاهاش چقدر خونی شده

دیدی تو توهین به ما... تو بازار یهودی ها؟

آره بابا اینجوریه... گل یاست کبودیه

بابا تو رفتی و ما ها... فرار میکردیم رو خارها

اشکال نداره بابا جون... ببین رسیدیم پیشتون

هوای عمه رو بگیر... بعد تو خیلی شده پیر

دیدید دیگه آی بچه ها... چقدر خرابه حال ما

فقط شما یک کار کنید... تکیه هارو بپاکنید

گریه برای ما کنید... یاد خرابه ها کنید

بخونید از اشکهای ما... بخونیداز رو نیزه ها

بخونید از خون خدا... به یاد کل شهدا

بخونید و صفا کنید... سفر به کربلا کنید

نام شعر:صدای آشنا


ادامه مطلب

 

شادی روح خادم سیدالشهداء کربلایی حاج حسن بهزادنسب صلواتفدائی حضرت مهدی (عج) در دوشنبه چهارم آذر ۱۳۹۲ ساعت 2:35 موضوع | لینک ثابت