بسم الله الرحمن الرحیم

   

نام شعر: ساقی مستان بیا

غُصّه ی تنهایی تو  ذکر علی الدوام من

حصرت دیدار رُخت آرزوی مدام من

تو به کجا نهان شدی درپس یک کلام من

کی وکجا وعده شود جواب یک سلام من؟

چهچه های آسمان ذکر تو شد برای من

غرق گنه شدم ببین کی تو دهی دوای من

دوری تو کُشت مرا بیا بده جواب من

صبر به هجران توشد کار همی ثواب من

غمکده میخانه شده گوشه ی این سرای من

ساقیِ مستان بیا مِی تو بریز برای من

گوشه ی اُذلت منشین مِی تو به مِیخانه بده

بوسه ای از ماه رُخت بر من دیوانه بده

جای تو که معلوم نیست لیک نشانی تو بده

رشته کلافیست به دست شوق وصالی تو بده

ظلمت وتاریک منم سلسله نور بده

بهر جدال دشمنت کمی به من زور بده

تاج سرزندگیم جانی به مجنون بده

قلب دگر خُشک شده کمی به من خون بده

بهر دعای نیمه شب تَه نفسی به ما بده

غرق گُنه شدم  بیا روح مرا جلا بده

از نفس افتاده زمین داد به بیداد بده

شاه نشانی تو بیا بر من بهزاد بده 

 

.......................................................................................................

نام شعر: چشم انتظار

باز هم شب آمد و سنگینی و یک بغض تلخ
می فشارد نای من،زین راه طولانی بیا
طی شده فصل بهاران سالهای پیش از این
ناله بر لب دارم و یک چشم بارانی بیا
همچو بارانی که می بارد به روی خاک سرد
گریه در چشمان من آمد به مهمانی بیا
با گناه من شده وقت حضورت دیرتر
می کنم اقرار بر رنج پشیمانی بیا
از غم هجر تو می نالم حزین آقا ترین
گوئیا از ره رسیده روز پایانی بیا
کاش غم را می گرفتی از دل دیوانه ام
زین غلام حلقه در گوش خراسانی بیا
طعنه ی دشمن ببین بر انتظار هر شبم
تا کشی بر طعنه هاشان خط بطلانی بیا
بهترین آقاترین بر مادرت زهرا قسم
بر شهید کربلا بر هر چه می دانی بیا
ای مسافر بر دیاری بی قراری بازگرد
منتظر ماندم به راهت با پریشانی بیا
تا تو برگردی به یادت کوچه را بهزاد نیز
می کند با چشمهای خود چراغانی بیا

 

                      

نام شعر: من یا اهریمن

کیستم من یوسف زهرا منم

ادعا باشد که دردلها منم

کیستم من دم ز عشقم میزنی

تیر ها برقلب پاکم میزنی

کیستم من ذکر من داری دهان

اشک من جاری کنی اندر نهان

کیستم من تو دمی با من خوشی

در دم دیگر تو من را می کشی

کیستم من لحظه ای تو با منی

لحظه ای دیگر تو با اهریمنی

کیستم من که مرا نشناختی

پیش چشمم تو مداوم تاختی

کیستم من گفته ای روحی فداک

لیک گنه کردی بدون هیچ باک

کیستم من آنکه کرده التماس

از چه رو داری عدو را تو تماس

کیستم من جمعه ها یاد منی

در خوشی هایت تو با اهریمنی

کیستم من چشمه لطف خدا

انکه ازآتش کندنسلت  جدا

کیستم من قدر من نشناختی

آمدی تو در حریمم تاختی

کیستم گاهی نظر کردم به تو

بلکه از شرم سر کمی آری بتو

کیستم من ماه و خورشیدازمنند

کل افلاک بر زمینم می چرند

کیستم من گریه کردم بیشمار

گرد دشمن تو چرا داری قرار

کیستم من نقطه خاء خدا

گر به زیر آری شوی دیگر جدا

کیستم من شمع بزم انجمن

غفلتت کرده مرا اندر مهن

کیستم من که تو را کردم سلام

تو جوابم را ندادی یک کلام

کیستم من لنگر هفت آسمان

نور چشمم بر همه افلاکیان

کیستم من کشتی لطف خدا

من نجاتت می دهم از هر خطا

کیستم من بارها دیدم گنهکاری تو

اشک ریختم برتبهکاری تو

بارها با هرگناه و هر بدی

آمدی محکم به من سیلی زدی

بارها با اشک و آه و ولوله

بردلم انداختی صد زلزله

بارها شرمنده ازلطفم چنین

از پلیدی ها سرت آمد زمین

بارها یادی زمن کردی جوان

اشک و آهت میکند این را بیان

بس کنم دیگر من این گفت وشنود

عقدها بود بر دل من مانده بود

حال ایام و زمان آن گذشت

آنچه کردی هرچه بودی آن گذشت

تو بیا زین بعد عمل آغاز کن

باب عشق دیگری رو باز کن

میدهد حق لحظه ای امر فرج

ای تو بهزاد کن کمی فکر فرج 

                                       


 

شادی روح خادم سیدالشهداء کربلایی حاج حسن بهزادنسب صلواتفدائی حضرت مهدی (عج) در سه شنبه دهم دی ۱۳۹۲ ساعت 1:16 موضوع | لینک ثابت